خانواده اولین پایگاه تمرین تشکّل یافتن است. کسی که در زندگی خانوادگی مدارا و محبت کردن را آموخته باشد میتواند در زندگی اجتماعی و بالاتر از آن در یک تشکّل، اهل مدارا و محبت باشد.
خانواده اولین پایگاه تمرین تشکّل یافتن است. کسی که در زندگی خانوادگی مدارا و محبت کردن را آموخته باشد میتواند در زندگی اجتماعی و بالاتر از آن در یک تشکّل، اهل مدارا و محبت باشد.
دنیا محل آسایش نیست و نمیشود به طور کامل به آسایش کامل رسید ولی باید به حدّ اعلای آرامش برسیم و این امکان دارد. آسایش زیاد عقل انسان را زایل میکند و آرامش زیاد موجب رشد انسان میشود آدمهای راحتطلب به خاطر آسایش حاضرند آرامش خود را از دست بدهند و آدمهای عاقل وعاشق حاضرند برای رسیدن به آرامش، آسایش خود را از دست بدهند.
به گزارش «تابناک» به نقل از باشگاه خبرنگاران، سردار حسین معروفی، در سالهای دفاع مقدس یکی از فرمانده گردانهای لشکر ثارالله بود که سردار حاج قاسم سلیمانی فرماندهی آن را برعهده داشت. آشناییشان طولانی است، به خوبی اخلاص و تقوایش را میشناسد، نامههای عاطفیاش و آن ابراز ارادتها به حاج قاسم یا همان «حبیب» دوران دفاع مقدس، هنوز پابرجاست. وابستگیشان به هم آنقدر زیاد بود که میگوید وقتی خبر شهادت «حبیب» را شنید اگر از سنگینی این داغ سکته میکرد هم سبب تعجب نبود.حالا او فرمانده جدید سپاه استان کرمان است و هر کسی که بخواهد حاج قاسم را بشناسد کافیست نگاهی به رفتار و سیره عملی سردار معروفی بیندازد.
وی خاطراتی از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی مطرح کرد که شاید خیلیها برای اولین بار آنها را میخوانند و میشنوند.
چشمت به خانه خدا افتاد دعا کن در راهش تکه تکه شوم!
این خاطره را چندجا گفتم اینجا هم میگویم که ثبت شود نه به خاطر اینکه خودمان را بچه های حاج قاسم و سرباز او میدانیم. من زیرتمام نامههایم مینوشتم سرباز کوچک شما و ایشان در جواب مینوشت برادر کوچک شما. یکبار حاج قاسم را سرلشکر صدا نمیزدیم با حاج قاسم گفتن لذت میبردیم. در بچههای جنگ به او میگفتیم «حبیب». ۳۱ سال از جنگ گذشته اما این هنوز لفظ ما بود. سال ۸۵ به حج تمتع مشرف شدم، آن زمان هم شهید پورجعفری همراهش بود، تماس گرفتم و گفتم میخواهم با حاجی خداحافظی کنم. گفتند جلسه دارند و فقط ۵ دقیقه وقت دادند. داخل رفتم، کمی طول کشید و آقای پورجعفری داخل آمد، حاجی گفتند هنوز میخواهیم صحبت کنیم. موقع خداحافظی همدیگر را در بغل گرفتیم و روی هم را بوسیدیم. موقع خارج شدن از در اتاق، دست زد به شانهام و گفت حسین! من برگشتم و گفتم بله، گفت وقتی چشمت به خانه خدا افتاد از او بخواه من در راهش تکه تکه شوم.
سال ۸۶ بود من میدانستم در حوزه مقاومت ایشان دارد اذیت میشود، یک نامه محبتآمیز و باعاطفه نوشتم و او را به دوران دفاع مقدس بردم و دو قطعه عکس برایش فرستادم. یکی از عکسها که الان در فضای مجازی منتشر شده که شهید کاظمی نشسته و ایشان ایستاده را من برای حاجی فرستادم. یکی دیگر از عکسهایی که فرستادم تعدادی از فرماندهان گردان لشکر ثارالله بودیم که آخرین عکس ما بود و بعدش اسیر شدیم و جنگ هم تمام شده بود. حاجی در جواب نامهام نوشت برادرم همیشه سعی کن بوی معروفی همان زمان را بدهی و دعا کن سال دیگر در راه او پاره پاره شده باشم. این نامه را سالروز تولد منجی عالم بشریت برایم نوشته بود.
وقتی خبر شهادت حاج قاسم را شنیدم...
من ساعت ۶ صبح فهمیدم حاج قاسم شهید شد، تازه متوجه شدم چقدر به هم وابستهایم اگر در این صحنه سکته می کردیم کسی نباید ایراد بگیرد چون ما خیلی به ایشان وابسته بودیم. بعد به ذهنم آمد که بدانم او چگونه شهید شد، بهرحال حاجی شهید میشد این را به من گفته بود، سال ۸۵ در نامهاش هم گفته بود و اصرار میکرد برای شهادتش دعا کنیم. اولین عکسی که دیدم دست راستش با آن انگشتر بود آنجا بود یقین کردم حاج قاسم همانگونه که میخواست رفت. هم شفاها به من گفت و هم کتبا برایم نوشته بود. این سند حقانیت اوست. رفتن انسان دست خودش است، او می خواست تکه تکه و پاره پاره با معشوقش ملاقات کند، حسینی و «اِرباً اِربا» شود چون عاشق اباعبدالله بود. در زمین خدا حضور داشت اما در زمین حسینبن علی و بیبی دو عالم بازی میکرد.
روایتی از جزئیات اتفاقات روز آخر حیات حاج قاسم سلیمانی
همچنین به تازگی روایتی به نقل از یکی از مدافعان حرم در سوریه از آخرین ساعات زندگی سردار قاسم سلیمانی منتشر شده است .به گفته این مدافع حرم، سردار سلیمانی در آخرین سفر خود به سوریه توصیههایی متفاوت از همیشه داشته است. در این روایت که مربوط به روز پنج شنبه 12دی است آمده است:
- با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم، هوا ابری است و نسیم سردی میوزد. ساعت 7:45 صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولان گروههای مقاومت در سوریه حاضر بودند.
- ساعت 8 صبح
همه با هم صحبت میکنند... در باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوال پرسی میکند. دقایقی به گفت و گوی خودمانی سپری میشود تا این که حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند. هنوز در مقدمات بحث است که میگوید: «همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!» همیشه نکات را مینوشتیم، ولی حاجی این بار تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده، از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد، از شیوه تعامل با یکدیگر...از...کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه. آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما آن روز این گونه نبود... بارها صحبتش قطع شد، ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... .
- ساعت 11:40 ظهر
زمان اذان ظهر رسید؛ با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! و حدود هفت ساعت! حاجی هرآن چه را در دل داشت گفت و نوشتیم.
- ساعت 3 عصر
پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا در خروج همراهی اش کردیم. خودرویی بیرون منتظر حاجی بود. حاجقاسم عازم بیروت شد تا سیدحسننصرا... را ببیند.
- حدود ساعت 9 شب
حاجی از بیروت به دمشق برگشت. شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگیهایی انجام شود. سکوت شد. یکی گفت: حاجی اوضاع عراق خوب نیست، «فعلا نرین!» حاجقاسم با لبخند گفت: «میترسین شهید بشم!» باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد: «شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه است!حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم» اما حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت: «میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!» بعد نگاهش را بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیده است، اینم رسیده است...
- ساعت 12 شب
هواپیما پرواز کرد.
- ساعت 2 بامداد جمعه
خبر شهادت حاجی رسید، به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
آخرین دست نوشته حاج قاسم چه بود؟
براساس گزارش مشرق، این دست نوشته فرمانده فقید سپاه قدس کمی قبل از پرواز شهادت از دمشق به بغداد پنج شنبه ۱۲ دی ماه نوشته شده و ایشان این متن را کنار آینه محل اقامت خود قرار داده و قلم را روی آن گذاشته بود.
در دست نوشته آمده است:
«الهی لا تکلنی
خداوندا مرا بپذیر
خداوندا عاشق دیدارتم
همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و
نفس کشیدن نمود
خداوندا مرا پاکیزه بپذیر
الحمدلله رب العالمین
خداوندا مرا پاکیزه بپذیر»