حدیث دل

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۰۷
احمد راستی

عملیات فتح المبین و در چنین ایامی در دیماه سال 59 بود(  39 سال پیش) که داشتیم آماده می شدیم. نیاز به تیپ های جدید داشتیم. آقای متوسلیان و همت را از غرب آوردیم. آقای علی فضلی را از گچساران آوردیم و هشت تیپ درست کردیم. یک تیپ دیگر برای ارتفاعات چاه نفت می خواستیم. متوجه شدیم که بچه های کرمان در اهواز و دزفول حضور دارند. حاج قاسم فرمانده شان بود، ایشان را صدا کردیم و گفتیم یک تیپ می خواهیم؟ یعنی سه گردان می شوید؟

قول داد و تعدادی ماشین و وسائل گرفت و از ارتفاعات چاه نفت و شمال عین خوش عملیات کرد و تا امروز نقش فرماندهی در جبهه های داخلی و خارجی داشته است.

هم او و هم دوستان اطرافش عموما جوان بودند.

این ارتباط تا همین چند هفته پیش که دیدمشان ادامه داشت. هر سال که در ماه رمضان با فرماندهان جمع می شدیم ایشان هم خاطراتی می گفت که ان شا الله منتشر شود.

از ویژگی های ایشان این بود که با همان روحیه جهادی از مقابله با اشرار در منطقه کرمان تا عملیات های برون مرزی تا حضور در صحنه های دفاع از جهان اسلام با همان شهادت طلبی حضور داشتند.برادر قاسم همیشه در معرض شهادت بود. مدام پهبادهای آمریکا در بالای سر ایشان بود و ما هم همیشه برای سلامتی ایشان نذر می کردیم. این که ایشان توانست با خطرات بزرگی که در کمینش بود در آزادسازی عراق، سوریه و لبنان به سلامت مبارزه اش را ادامه بدهد، این را یک معجزه می دانستیم. ملت ایران بدانند ده ها قاسم سلیمانی دیگر به پا خواهند خواست.

خاطرات سردار محسن رضایی از سردار قاسم سلیمانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۵۴
احمد راستی

جماران نوشت: حاج قاسم، آقای شهیدی، رئیس بنیاد شهید را دیده و به او گفته بود پرونده شهادت من کجاست؟

 این مال یکی دو ماه قبل است. آقای شهیدی گفته بود پرونده تو آخر آخر شهداست. حاج قاسم جواب داده بود پرونده من را بیاور روی روی پرونده شهدا. این خیلی مهم است که برای طرف این طور یقین حاصل شود و حاج قاسم و ابومهدی به یقین کامل دست پیدا کردند و با هم به سفر آخرت رفتند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۰۸
احمد راستی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۵۸
احمد راستی

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد


پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟


با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد


خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟


خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد


شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد


زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

(عیرضا لک)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۸ ، ۱۶:۰۵
احمد راستی